ماهان دردونه

اتاق ریکاوری

1392/10/16 9:03
نویسنده : مامانی
536 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم بعد از اینکه اومدم ریکاوری همش بدنم میلرزید اخه اثرات دارو بیهوشی بود همش یاد نگاه تو میفتادم .چه شیرین وبه یاد موندنی بود .تاعمر دارم اون لحظه ناب رو فراموش نمیکنم

 

بعد یه نفر دیگه رو پیشم آوردن اونم مثل من بدنش میلرزید وگریه میکرد منم دلیلشو پرسیدم گفت دوقلو هاش هفت ماهه به دنیا اومدن ونگرانشونه ومنم بهش دلداری دادم

 

پرستارا هم یکی از همکاراشون زایمان کرده بود وجشن گرفته بودن

 

بعد پرستار به من گفت اگه پاهاتو تکون بدی به بخش میبریم .منم همش سراغتو میگرفتم .گفتن که لباساشو بپوشونیم تحویلت میدیم .اون لحظه که بدون تو بودم خیلی سخت بود اخه 9ماه دائم کنارم بودی.

بلاخره پاهامو تکون دادم وپرستار گفت مرخص کنید وتو رو آوردن گذاشتن بین پاهام که باهم بریم که یه دفه یه پرستار دیگه سروکله اش پیدا شد وگفت کار دارم بعد دستش رو گذاشت رو شکمم ومحکم فشار داد منم که بیحسی رفته بود اونقدر از شدت درد داد زدم وگریه کردم که کم بود بخیه هام باز شه .نامرد اون موقع که بیحس بود نیومده بود وفکر چشن گرفتن برا همکارش بود هر وقت یاد اون لحظه میفتم میگم که پرستاره خیر نبینه

 

خلاصه باصورت گریون بردن بیرون جلو در مامان جون وعزیز وبابا منتظرمون بودن بابایی چشاش از شدت خستگی  قرمز بود مامان جون وعزیز هم خنده به روی لباشون بود همگی بهت نگاه میکردن ومیگفتن ماشاالله چه نگاه میکنه و بابایی هم از مون عکس انداخت تا تو برسی خونه عمو وعمه ودایی وخاله وبابا بزرگات ببیننت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

ماه منیر
8 بهمن 92 20:05
عزیزم امیدوارم همیشه شاد و سالم باشید