بدون عنوان
ماهانم میخوام از روزای به دنیا اومدنت برات بنویسم تا بدونی اومدنت چه ناگهانی وچه خاطره انگیز بوده عزیز باعمه ات رفته بودن شهرستان عروسی دختر,دخترخاله بابات......منم بعد رفتنشون شروع به گرد گیری وتمیز کاری خونه کردم چهارشنبه وپنجشنبه یه مقدار از کارا رو انجام دادم جمعه رفتیم خونه آقا جون اینا چون داشتن خونشون رو رنگ آمیزی میکردن وبابات هم رفت کمک کنه وخیلی کمکشون کرد وشب هم اونجا موندیم چون شنبه میخواستم برم بیمارستان برای رزو تخت برای بستری.... شنبه صبح بابایی من ومامان جون وبردش بیمارستان وخودش رفتش سرکار...منم رفتم برا سه شنبه تخت بستری وبرا چهارشنبه وقت زایمان گرفتم وبعد رفتم نوبت سونو گرفتم که باکلی دردسر بهم نو...
نویسنده :
مامانی
8:01